تبلیغات
نویسندگان
لینک دوستان
جستجو
نویسنده : ...
بازدید :543
زنی که مردش را از دست داد


چگونه یك خبر بد را اطلاع دهیم
زنی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل"
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. زن نفسش را در سینه حبس می کند
دکتر به سمت او می رود. زن با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن زن شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه زن می گذارد و میگوید: شوخی کردم...
شوهرت همون اولش مُرد.
مهم:لطفا نظرات خود را راجع به مطالب و طراحی وبلاگ صادقانه بدهید (فقط پیام های تبلیغاتی تایید نمی شوند) با تشکر از صداقت شما در صورت خراب شدن مجدد بخش نظر دهی سرویس لوکس بلاگ برای بیان نظرات خود میتوانید با کلیک بر روی بنر های بالای وبلاگ وارد بخش نظر دهی شوید اگر دوست داشتید یه سری هم به http://blife.rozfa.comبزنید با تشکر
نویسنده : ...
بازدید :567
کیفر


در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره
چندين مرد در زنجير ...
از اين زنجيريان يک تن، زنش را در تب تاريک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است.
از اين مردان، يکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
را، بر سر برزن، به خون نان فروش
سخت دندان گرد آغشته است.
از اينان، چند کس، در خلوت يک روز باران ريز، بر راه
رباخواری نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از ديوار کوتاهی به روی بام
جسته اند
کسانی، نيم شب در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
می شکسته اند.
من اما هيچ کس را در شبی تاريک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مرد رباخواری نبسته ام
من اما نيمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام.
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر
حجره چندين مرد در زنجير
در اين زنجيريان هستند مردانی که مردار زنان را دوست
می دارند.
در اين زنجيريان هستند مردانی که در رويای شان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فرياد.
من اما در زنان چيزی نمی يابم – گر آن همزاد را روزی نيابم
ناگهان، خاموش –
من اما در دل کهسار روياهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ
صبور اين علف های بيابانی که می
رويند و می پوسند و می خشکند و
می ريزند، با چيزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند، شايد بامدادی همچو يادی دور و لغزان
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...
جرم اين است!
جرم اين است!
آمار





















